دریغ از آنکه زندگی در این زمان لعنتی
به کام خود هدر دهد دقیقههای پاپتی
دریغ از آنکه دست من به جای سطر بودنت
سکوت منتشر کند و جمله های خط خطی
اگرچه با نگاه تو پر از بهار میشوم
ببین خزان چه کرده با شکوفههای صورتی
چه میشود مرا؟ بگو! یقین، یقین گمشده
در آسمان شک من، ستاره ای خجالتی
نبودنت دریغ و آه، رسیدنت خیال و کی؟
بهار و فصل آمدن، چه واژههای مثبتی
به جای فرش زیر پا تمام کوچه چشم شد
فقط بگو کجا و کی؟ فقط بگو چه ساعتی
نویسنده : » ساعت
3:1 صبح روز چهارشنبه 87 خرداد 8